قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود،
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال،
در انتظار تو،
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
حرفهای ما هنوز ناتمام.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود،
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال،
در انتظار تو،
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
حرفهای ما هنوز ناتمام.
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود حافظ شیرازی
شعر رهایی است. نجات است و آزادی.
شاملو
Haj Ghorban Soleimani
Haj Ghorban Soleimani was an Iranian celebrated dotar player and vocalist of Turkish people descent. Dotar or Dutar is a form of Central Asian lute. He was also the pioneer of a new model of the ancient stringed Azeri instrument the gopuz.
Wikipedia
Born: 1920, Iran, ghuchan
Died: January 20, 2008
به پیر موسیقی مقامی خراسان - زنده یاد حاج قربان سلیمانی
دوتارت می زند آتش به دل های زمستانی
تب سرماست می لرزم - مقامت را مگردانی
***
درونم شمس تبریزی پریشان موی می رقصد
درونم سکر مولاناست در اوج غزلخوانی
***
نسیمی می وزد از صبح نیشابور در جانم
نسیمی سرد هم چون نیمه شب های مزینانی
***
نمی دانم چه می خواهم بگویم سخت حیرانم
ولی غم نیست می دانم تو میدانی، تو می خوانی
***
تو از اشراق این بی خود شدن ها قصه ها داری
بزن جانم به تنگ آمد از این مضـــــراب طولانــــی
***
شکایت با خدا کن نه مرادم دادی از عشقش
نه مانده ذوق شعری بعد از او، نه دین نه ایمانی
***
لبالب مانده ام از بغض های سر به مهر امشب
بزن دیگر به سیم آخر ای پیر خراسانی
آرش شفاعی
شعر
رهایی است
نجات است و آزادی.
احمد شاملو
تو را نگاه و مرا مات آن نگاه کشید
کسی که چشم تو را این همه سیــاه کشید
***
کسی که طرح مرا باب ذوق تو نزد و
تو را به ذوق من این گونه دلبخواه کشید
***
به شاهکار خودش بر تو! آن قدر زل زد
که نقش آینه ها را به اشتباه کشید
***
به زنگ گندمی ات طعم سیب را بخشید
و بعد پای مرا هم به این گناه کشید
***
فقط نگاه کن و شعرهای تازه بخواه
که هر چه شعر کشید از همین نگاه کشید
***
غزال کوهنشینـم به خود نناز که گاه
گناه ریزش کوهی به پای کاه کشید
***
من آن پلنگ جسورم که خرق عادت داشت
و نقشه های تصاحب برای ماه کشید
***
تو را رقم زد و لبخند زد به خلقت خویش
مرا کشید و برای همیــشه آهــــ کشید
***
و راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاست
به این دلیل میان مــن و تــــــــو راه کشید
وحید پورداد
شعر
رهایی است
نجات است و آزادی.
احمد شاملو
شکپوی
برآبی چین افتاد. سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند، زنجره خواند.
همهمه ای؛ خندیدند. بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت، بی ما رفت.
رشته گسست؛ من پیچم، من تابم. گوزه شکست؛ من آبم.
این سنگ، پیوندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟ این لبخند، لب ها کو؟ موج آمــــد، دریـــا کو؟
می بویم، بو آمد. از هر سو، های آمد، هو آمد. من رفتم، "او" آمد، "او" آمد.
سهراب سپهری؛ شرق اندوه