ولنتاین روز عشّاق است،
در این زندگی چیزهای زیادی بوده که باید میآموختم، شاید از تجربه؛ امّا دریغ، از شیخ و پیر شعرا و عرفا، که دست دل و عقلمان گیرند و صد افسوس که به قول معروف، چشم که نیست، استخوان هم که جایی نمی بیند. نه عشق دانستم چیست و نه عاشق دیده ام (البته جز در جمعیت امام علی (ع) اگر به خطا ندیده باشم.) اما هنوز هم بر این باورم که زیباست اگر بر خواهشها بنا ننهیمش. عشق باید کشش باشد و حسش شبیه لحظۀ دیدن ماه شب چهارده.
ولنتاین روز عشاق است، عشقی که در قالب گل و شکلات مینشیند، عشقی که در انحصار جوانان است و حتّی، عشقی که هر ساله عوض میشود! عشق، که ساده علی شریعتی بر آن خراش می کشد و کمتر از "دوست داشتنش" میخواند، عشقی که ما با آن بازی میکنیم، تنهاییمان را پر میکنیم، حساب و کتاب میکنیم و آیندهای میسازیم!!! و چه حیف اگر "همه عمر به باطل برود".
عشقهایی که من دیدهام همه بازی انسانها بوده با خاطراتشان و ذهنشان و بازی ذهنشان و خاطراتشان با آنها.
عشق همه دلدادگی شده و دلدادگیها خواهش، عشق همه وصال شده همه خواهش.
اگر عاشقی دیدید، اگر واقعا عاشقی دیدید، اگر مریدان الماس گونۀ علی (ع) و حسین (ع) را، مادر ترزا را، قائممقام را، مارکار را، شازده کوچولو را و... و مادران را دیدید سلام مرا به ایشان برسانید، عشق بیاموزید و سلام عشّاق را به آنها برسانید.
ساده گذشتن عادت ماست.