شعر
رهایی است
نجات است و آزادی.
احمد شاملو
شکپوی
برآبی چین افتاد. سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند، زنجره خواند.
همهمه ای؛ خندیدند. بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت، بی ما رفت.
رشته گسست؛ من پیچم، من تابم. گوزه شکست؛ من آبم.
این سنگ، پیوندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟ این لبخند، لب ها کو؟ موج آمــــد، دریـــا کو؟
می بویم، بو آمد. از هر سو، های آمد، هو آمد. من رفتم، "او" آمد، "او" آمد.
سهراب سپهری؛ شرق اندوه